زمان زمان عاصي زمان سركش چون باد مي گذرد چون هردودي وهم انگيز همچون گذري بي اعتنا به آنچه مي بايد و چنان كه چون ابري بي بارشي بر بيابان زمان ياغي زمان ظالم مي گذرد به شقاوت، و مي فرسايد هر انچه بدان دلي بسته بود و ديروز مي كند و پريروز هر آنچه فردايي بود 12اكتبر2002
خاطره من اينجايم جسمم بدنم مي بينم مي شنوم مي چشم اينجا را مي بويم و حس مي كنم، زنده ام اما تنها زنده زنده در كالبد بي روح روحي كه مانده بر جا چون خاطره اي زنده در جايي كه تعلق را معني به آن مي كند خاطره ام خيره است به من مني كه ديگر نيستم ونقطه چيني كه هنوز در پي خاطره ام… 19 آگوست 2003